سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 16387 | بازدیدهای امروز: 7| بازدیدهای دیروز: 0
درباره خودم

سمور خشک
مدیر وبلاگ : علی شیرازی[37]
نویسندگان وبلاگ :
صادق
صادق (@)[3]


وبلاگی برای هنر دوستان و هنرمندان
لوگوی وبلاگ
پیوندهای روزانه
مطالب قبلی
لینک های دوستان
اشتراک
 
یاهو

 

 

مرور کارنامه سوسن تسلیمی در گفتگو با خودش

نمایش "مدیرعامل" به کارگردانی سوسن تسلیمی چندی پیش در گوتنبرگ سوئد به روی صحنه رفت که با استقبال خوبی روبرو شد، اما تماشاگران سینما او را برای بازی در برخی از بهترین فیلم های ایرانی در دهه شصت به یاد می آورند. متن زیر گفتگویی است با خانم تسلیمی:

سپیده زرین پناه : روزنامه نگار در سوئد

 

تسلیمی، فعالیت سینمایی خود را با بازی در فیلم چریکه تارا ساخته بیضایی در سال 1357 آغاز کرد. فیلم شاید وقتی دیگر آخرین بازی او در سینمای ایران به‌شمار می‌آید.

شروع فعالیت سینمایی تسلیمی، همزمان شد با دوره انقلاب ایران. در زمان فیلمبرداری چریکه تارا، اعتراض‌های اجتماعی به اوج خودش رسیده بود. او می‌گوید: "بعد از انقلاب، سدی که در برابر ابراز اندیشه‌ها وجود داشت برای مدت زمان کوتاهی برداشته شد. ولی آن شیرینی آزادی بیان، امید به عدالت اجتماعی پایدار نبود و خیلی سریع جای خود را به نگرانی داد و قوانین جدیدی وضع شد که آثار هنری آن دوره را که سعی در مطرح کردن مسائل انسانی و اجتماعی داشتند زیر سئوال برد."

فیلم چریکه تارا پس از انقلاب به نمایش عمومی در نیامد. در زمان فیلمبرداری مرگ یزدگرد هم در سال1360، بحث اجباری شدن حجاب برای زنان مطرح شد: "ما فکر می‌کردیم می‌توانیم زیر بار این تحمیل نرویم ولی فیلم توقیف شد. این فیلم فقط در سال 1360 در جشنواره نشان داده شد. بعد از آن، آقای بیضایی هر فیلمنامه‌ای را که برای تصویب دادند، رد شد."

در آن دوره، سوسن تسلیمی به عنوان بازیگر در استخدام تئاتر شهر بود. وی سال 1359 در پی اعتراضی به سیاست فرهنگی این مرکز، به اتهام "کم‌کاری" پس از 12 سال کار، اخراج می‌شود: "آن سال در نمایشی بازی نکرده و به پیشنهاد مدیر وقت آنجا به جای بازیگری در کتابخانه مشغول کار شده بودم. در پایان سال مدیر جدیدی آمد. اولین کاری که کرد این بود که حقوق ماهیانه مرا که 2400 تومان بود قطع کرد.پرسیدم علت چیست؟ جواب آمد که باید گزارش بدهی چرا در طی این سال بازی نکرده‌ای. من نوشتم که پیشنهادی در بهار همان سال داده‌ام که رد شده. تئاتر شهر هم به دلیل تعمیرات تعطیل بوده. طی تابستان و پاییز آن سال هم دو بار توسط افراد معترض اشغال و بار آخر برای مدتی تعطیل شده... به این دلایل توجهی نشد و حکم اخراج من داده شد. پس از آن هم تا اسمی از من برای بازی در کاری پیشنهاد می‌شد مورد مخالفت قرار می‌گرفت."

وی ادامه می دهد: "تا اینکه سال 1362 بازی در مجموعه "سربداران" ساخته محمدعلی نجفی را شروع کردم. نقش "فاطمه" را بازی کردم که زن پرقدرتی بود. او مردپوشی می‌کرد و سوار اسب می‌شد و رهبر گروهی از جنگجویان بود. اما بی توجه به زحمتی که برای این نقش کشیدم، تعداد زیادی از صحنه‌هایی را که در آن بازی کرده بودم کوتاه کردند. در مجلس آن زمان اعتراض شده بود که نقش فاطمه برای زنان ما گمراه‌ کننده است."

نگاه به مرد ممنوع

پس از مجموعه "سربداران"، علی ژکان، برای بازی در فیلم مادیان(1363) به تسلیمی پیشنهاد همکاری می‌دهد: "باز از سوی مسئولان با حضور من مخالفت و سپس، با شرط و شروطی موافقت شد. در اواسط فیلمبرداری، فیلم متوقف شد. چون مسئولین راش‌های بخشی از فیلم را دیده بودند و به نظرشان "حضور" من در صحنه‌ها خیلی زیاد بود. گفتند هنرپیشه را عوض کنید. خودم هم به آقای ژکان گفتم کسی را برای این نقش بیاورد ولی سرانجام، ایشان موفق شدند اجازه بازی مرا بگیرند. شرط این شد که در پوششم از رنگ‌های زنده استفاده نکنم، تار مویی از من بیرون نباشد. و زاویه دوربین هم به گونه‌ای نباشد که حضور مرا در صحنه برجسته کند. شخصی را هم برای نظارت، به محل فیلمبرداری فرستادند. گفته بودند هنگام بازی با بازیگران مرد نباید توی صورتشان نگاه کنم."

وی می گوید: "در آن سال داوران جشنواره فجر اعلام کردند که به هیچ بازیگر زنی جایزه نمی‌دهند چون هیچکدام از نقش‌ها با موازین اسلامی منطبق نبوده. ای کاش شخصیت‌های زن فیلم‌های آن سال، از سوی یک پژوهشگر مورد بررسی قرار بگیرد تا بدانیم شخصیت‌های زن فیلم‌ها در آن دوره واقعاً چگونه بوده‌اند."

در ستایش صلح و دوستی

سال 1364، در گیرودار جنگ ایران و عراق، تسلیمی ایده فیلم باشو غریبه کوچک را در طرح کوتاهی، با بیضایی در میان می ‌گذارد و او هم که در آن زمان در اندیشه ساخت فیلمی درباره بچه ها بوده، آن را می‌ پذیرد و پرورش می‌ دهد: زنی گیلانی، بچه جنگ‌زده ‌ای از جنوب را در پناه خودش می ‌گیرد: "این فیلم را با تمام وجودم می‌ فهمیدم. البته به دلیل اینکه نقش اول فیلم زن بود، همان مشکلات همیشگی در کار وجود داشت. محدودیت‌های فراوان در سینمای ایران نمی‌گذارد بازیگر زن با خودش و طبیعت جسمانی‌اش راحت باشد. یادم می‌آید در این فیلم، نوعی از دویدن را اختراع کردم که بدنم تکان نخورد تا صحنه‌های فیلم سانسور نشود!"

سوسن تسلیمی می گوید در سال 1359 از تئاتر شهر اخراج شده است

باشو غریبه کوچک، در سال 1369، پس از پنج سال توقیف، اکران می‌شود: "من آن موقع دیگر در ایران نبودم. این فیلم، به دلیل نگاه انتقادی به اصل و نفس جنگ، در زمان خودش نمایش داده نشد. فیلمی بود در ستایش صلح و دوستی. خیلی دلم می‌خواست آن را در ایران و در میان تماشاگران ایرانی می‌دیدم. بخصوص اهالی گیلان، چراکه اولین بار بود که در تاریخ سینمای ایران، در یک فیلم ایرانی به طور جدی از زبان گیلگی استفاده می‌شد. بدون اینکه از این زبان به عنوان وسیله‌ای برای ایجاد خنده و شوخی استفاده شود. برای من بازی در این فیلم، ابراز ستایش و قدردانی‌ای بود از مادربزرگم که مرا از کودکی و پس از مرگ نابهنگام مادرم، منیره تسلیمی که از بازیگران مهم تئاتر و سینمای ایران در سال‌های 1320 و 1330 بود، بزرگ کرد. برایم این فیلم ادای احترامی بود به همه بازیگران زن تئاتر گیلان که در آن سال‌ها با وجود همه مشکلاتی که برای بازیگران زن وجود داشت روی صحنه رفتند و تهمت‌های ناروا را به جان خریدند ولی به دلیل عشق به حرفه نمایش به راهشان ادامه دادند.

این را هم بد نیست بگویم که من به جز فیلم مادیان، دیگر فیلم‌هایی را که در ایران بازی کرده‌ام در شرایط معمولی و در کنار تماشاگران عادی روی پرده ندیده‌ام. فیلم شاید وقتی دیگر را در سال 1990 در جشنواره فیلم گوتنبرگ دیدم که گرچه در جمع تماشاگران ایرانی بودم اما دلم می‌خواست شرایط حاکم بر وطنم معمولی بود و می‌توانستم کارم را در ایران ببینم".

نقشی راحت و خودی

تسلیمی، پس از باشو غریبه کوچک در سال 1364، در فیلم طلسم ساخته داریوش فرهنگ بازی می‌کند؛ در نقشی متفاوت با دیگر کارهای او؛ زنی تسلیم و افسرده: "در طلسم آقای فرهنگ مایل بود که من نقش یک عروس روستایی جوان را بازی کنم و نه آن عروس اشرافی را. اما من چنین نقشی را در فیلم "مادیان" و "باشو غریبه کوچک" کار کرده بودم. نمی‌خواستم تجربه‌ای را تکرار کنم. نقشی که در این فیلم بازی کردم با تمام نقش‌های من تفاوت داشت. یک زن بسیار آرام و از طبقه اشرافی که هیچ حرکت پر شتابی ندارد. زنی قربانی، که در نهایت، انتقام سال‌های از دست‌رفته‌اش را می‌گیرد و در لحظه آزادی‌اش نوکر خانه را که باعث محبوس شدن او در زیرزمین بود به قتل می‌رساند و قصر را به آتش می‌کشد. در آن دوره که افسردگی بر من غلبه داشت، این نقش برایم خیلی راحت و خودی بود."

زنان متفاوت

سوسن تسلیمی، وقتی شروع به بازی در فیلم شاید وقتی دیگر (66- 1365) کرد، سه فیلم توقیفی در کارنامه خود داشت: چریکه تارا، مرگ یزدگرد و باشو غریبه کوچک: "وقتی آقای بیضایی متن شاید وقتی دیگر را برای گرفتن تائید به وزارت ارشاد و امور سینمایی پیشنهاد دادند، جواب شنیدند که با ساختن این فیلم مخالفتی نیست ولی به شرطی که من در آن بازی نکنم. فعالیت هنری همه زندگی من بود و خانه‌نشینی، ضربه بزرگی که نمی‌دانستم چگونه آن را تحمل کنم. من در آن زمان 36 سال داشتم. سال‌هایی را که در پشت سر داشتم از دست رفته می‌دیدم و برای آینده امیدی نبود. به چیزی که توجه نمی‌شد این بود که وقتی بازیگر در نقش فرو می‌رود، و خود را به دست نقش می‌سپرد، نقش جذاب و دیدنی می‌شود. ربطی هم به زیبایی چهره ندارد. من با معیارهای متعارف در جامعه زیبا نیستم. این گره خوردن من با نقش بود که منجر به "حضور"م در صحنه می‌شد. من اصلاً در آن دوره نمی‌دانستم مشکل چیست. همزمان هم می‌دیدم چهره‌ی درشت دیگر بازیگران زن روی پرده وجود دارد و از آنها تقدیر هم می‌شود."

تسلیمی ادامه می دهد: "انگار دلیل اصلی‌ای که وجود داشت حضور "نقش زن فعال و مستقل" در سینمای ایران بود. من در یک خانواده مادرسالار بزرگ شده‌ام. طبیعی است که سرچشمه الهام من در شکل بازیگری‌ام زنانی باشند که از کودکی با آنها بزرگ شده‌ام. در واقع مشکل به چگونگی نقش زن در فیلم‌های آقای بیضایی برمی‌گشت. او زن کمال‌گرا را به تصویر می‌کشد که شرایط موجود زندگی‌اش را نمی‌پذیرد، پرسشگر است، به قضا و قدر تن نمی‌دهد، تصمیم‌گیرنده است، و دنباله‌روی سنت نیست. در آن دوره که زن ایده‌آل را تسلیم در برابر سرنوشت خود می‌خواستند این نوع "زنان متفاوت"، مورد پذیرش مسئولان حاکم قرار نمی‌گرفتند. اینگونه زنان را غیر زنانه و "مردگونه" خطاب می‌کردند."

او ادامه می‌دهد: "حس کردم به پایان خط رسیده‌ام. یا باید به شرایط تن می‌دادم. یا باید کار بازیگری را برای همیشه کنار می‌گذاشتم. تصمیم خود را گرفتم که ایران را ترک کنم. اما در همین زمان، ناگهان با بازی من در این فیلم موافقت شد. آقای بیضایی اصلاً از ساختن این فیلم اعلام انصراف کرده بود. گفته بود یا باید این بازیگر باشد یا اینکه فیلم را نمی‌سازم. پس فیلمبرداری را شروع کردیم. کوششم این بود که همه تمرکزم را به کارم بدهم. باید نقش سه زن را در این فیلم بازی می‌کردم که برایم بسیار جذابیت داشت. ولی بزرگترین مشکل شاید وقتی دیگر برای من، مسئله حجاب زن در خانه بود. اینکه زن در خانه با روسری راه برود و با روسری بخوابد، غیر طبیعی و غریب بود. حتی وقتی فیلم را در سوئد نشان دادند تعدادی از تماشاگران از من پرسیدند: شما موقع خواب هم روسری سر می‌کنید؟ دچار وسواس فکری هم شده بودم. هم باید در نقش فرو می‌رفتم و هم باید حواسم به روسری می‌بود تا مبادا تار مویی بیرون بزند که زد. این نگرانی تاثیرش را روی بازی من گذاشت. گاه فکر می‌کنم که می‌توانستم در صحنه‌هایی جور دیگری بازی کنم؛ اگرچه شاید وقتی دیگر را از بهترین آثار آقای بیضایی می‌دانم و خوشحالم که با وجود تمام مشکلات این فیلم ساخته شد."

تسلیمی از سال 1366 ساکن کشور سوئد شده است. او درباره وضعیت اقتصادی خود در دوران آخر زندگی در ایران می‌گوید: "شرایط خیلی بد و سخت می‌گذشت. اینجا در سوئد، سیستم رفاه اجتماعی از کسی که به هر دلیلی بیکار است حمایت می‌کند تا محتاج نشود. در آن دوره من حقوق ثابت ماهیانه‌ای در ایران نداشتم. بین هر کارم حدود یک سال و گاهی سه سال فاصله بود. در آن مقطع فعالیت برای آقای "داریوش فرهنگ" هم سخت شده بود. یادم می‌آید روزی قرار شد برایمان مهمان بیاید و یک هفته‌ای هم پیش ما بماند. فقر نسبی است و ما در آن زمان در سطح زندگی به ظاهر متوسط‌مان، دچار فقر اقتصادی بودیم. ناچار شدم بدون اطلاع خانواده‌ام گردنبند طلایی را که تنها دارایی قابل فروش من به شمار می‌آمد بفروشم تا خجالت‌زده میهمانم نشوم."

تسلیمی می گوید: "دستمزدهایی هم که می‌گرفتیم پایین بود. بخصوص برای کسی که هر سه سال کاری انجام می‌دهد. ما با عشق و علاقه کار می‌کردیم، و بحثی در مورد مسائل مالی نداشتیم. دستمزد من هم در آن دوره جزو دستمزدهای بالا نبود. در نتیجه در سال 1366، دار و ندارم را فروختم تا ویزایی تهیه کنم. روزی که ایران را گذاشتم و آمدم، دیگر هیچ امیدی به ادامه فعالیت در ایران نداشتم. تنها دلگرمی‌ام تشویق تماشاگران بود که هنوز هم قلبم را گرم می‌کند و برخوردهای مهربانشان به اندازه "صد جایزه هنری" برای من "ارزش" دارد. وقتی از کشور خارج شدم 100 دلار تمام دار و ندارم بود. زندگی در یک کشور غریبه برای بیشتر کسانی که وطنشان را ترک می‌کنند چندان راحت نیست. باید روز و شب دوندگی کرد تا کاری راه بیفتد."

تسلیمی یک سال پس از ورود به سوئد، در تئاتری به نام "آتلیه تئاتر"، شروع به کار می‌کند: "کارم ارسال نامه‌های دفتر، نظافت، فروش بلیت و درست کردن قهوه تا حتی تنظیم نور صحنه بود در زمانی که مسئول آن به دلیل بیماری در سر کار حضور نداشت. در آن دوره، شب‌ها در خانه "مده‌آ" را بر اساس ترجمه سوئدی‌اش تمرین می‌کردم. خودم بازیگر بودم و خودم هم کارگردان. این کار به من دلگرمی می‌داد که حس کنم هنوز دارم در زمینه‌ای که دوست دارم فعالیت می‌کنم. در آتلیه تئاتر کسی کاری به من نداشت که در مملکتم با بهترین کارگردان سینما و نمایشنامه‌نویس آن کار کرده بودم. به من به عنوان یک وردست نگاه می‌شد، اما من باید کار می‌کردم تا هزینه‌های زندگی تنها فرزندم را تهیه کنم."

نخستین تجربه

نمایش "مده ‌آ"، اولین تجربه کارگردانی تسلیمی در سوئد، در سال 1991، یعنی سه سال پس از اقامت او در سوئد، روی صحنه رفت: "من تازه ‌وارد بودم و نمی‌دانستم کجا باید کارم را اجرا کنم. با تئاتر شهر در گوتنبرگ تماس گرفتم. کارنامه حرفه‌‌ی‌ام، بروشورها، نقدهای بین‌المللی و عکس‌های از نمایش‌هایی را که در ایران بازی کرده بودم به آنها نشان دادم و سرانجام توانستم سالن نمایشی را برای چند اجرا در اختیار بگیرم و نمایش مده‌ آ را در آنجا اجرا کنم. من مده‌آ را به تئاتر شرقی نزدیک کرده بودم. به شیوه روایتی. با بهره‌گیری از چند نقاب، هر هفت نقشی که در این کار وجود داشت را خودم بازی کردم. تمام نیرویم را هم روی زبان گذاشته بودم تا مخاطبم مرا بفهمد.در آن دوره تقریباً هیچ بازیگر مهاجری روی صحنه‌ تئاترهای سوئد دیده نمی‌شد. من شاید جزو اولی‌ها بودم. امروزه با افزایش آمار مهاجرین در سوئد دیگر این امر کم‌کم دارد عادی می‌شود."

تسلیمی، بعد از "مده ‌آ"، با "پتر اسکارسون" آشنا می‌شود که جزو هنرمندان مشهور در سوئد به شمار می‌آید و به تئاتر شرق نیز علاقه‌مند است. تسلیمی در کارگاه‌هایی که این هنرمند تشکیل داده و استادانی را از کشورهای چین، یونان و هند دعوت کرده بود تا تئاتر کشور خود را معرفی کنند کار می‌کند و تلاش می‌کند تا علاقه‌مندان هنر شرق را با تئاتر ایران آشنا کند: "کار با اسکارسون فرصت خوبی برای رشد بازیگری من بود. با این کارگردان دو نمایش کار کردم. در این دوره مهم‌ترین کارم کار صدا با یک مربی یونانی به نام "میرکایمن دزاکیس" بود. در یکی از سفرهایم، فرصتی پیش آمد تا با تئاتر یونان از این زاویه که چرا از ماسک استفاده می‌کنند بهتر آشنا شوم. تماشاگر در سالن‌های روباز قدیمی در یونان، فاصله بسیار زیادی با بازیگر داشت. در بعضی سالن‌ها تعداد تماشاگران پانزده هزار نفر می‌شد. به‌همین دلیل برای بازیگر بسیار مهم بود که بتواند مخاطب را جلب کند و استفاده از ماسک هم برای رسیدن به همین هدف بوده. در یک سفر کاری، در یکی از همین سالن‌ها که مربوط به سبک نمایش در تئاتر قدیم یونان بود، قسمت‌هایی از مده‌آ را اجرا کردم که تجربه بسیار شگفت‌انگیزی برایم بود. بعد از این‌ها با کارگردانی به نام "سارا ارلینگس دوتر" در زمینه نمایشنامه‌های قرون وسطای کلیسایی، و بعد از آن، در سال 1995 در تئاتر ملی سوئد شروع به کار کردم. در این مرکز، هفت نمایشنامه بازی کردم. از جمله "سلستینا" اثر فرناندو دوراخس که به خاطر بازی در آن، جایزه بهترین بازیگری آن سال تئاتر ملی را در سال 1996 گرفتم. بعد، "مده‌آ" را برای بار دوم بازی کردم و این‌بار با کارگردانی "سارا ار لینگس دوتر". برای بازی در این کار، از آکادمی سوئد جایزه بهترین بازیگر سال 1999 را گرفتم. کم‌ کم و در طول کار یاد گرفتم جوری حرف بزنم که فکر کنم دارم به زبان مادری‌ام حرف می‌زنم. اگرچه مشکلات خود را می‌فهمیدم. وقتی مواظب حرف زدنت می‌شوی از بازیگری فاصله می‌گیری."

"من یک هنرجو هستم"

تسلیمی حالا 57 ساله است، اما با پیشینه 38 سال کار هنری، هنوز خود را هنرجو می‌داند و می‌گوید: "من هنرجو هستم و همین مرا در سرپا ماندن در خارج از کشور و شروعی دوباره در 36 سالگی نجات داده است. من خوشحالم که دارم در فضایی آزاد کار می‌کنم و یاد می‌گیرم. در کشور خودم هزاران محدودیت روی صحنه داشتیم. در اینجا بازیگر روی صحنه از امکانات رقص، آواز، صدا، نرمش، و بیان به راحتی استفاده می‌کند و این امکان را دارد تا به راحتی احساس و فهم خود را از نقش ارائه دهد، و در نتیجه رشد کند. اما در ایران بازیگر بخصوص بازیگران زن هزاران محدودیت دارند. می‌دانم در ایران استعدادهای درخشان و جوانی وجود دارد که اگرچه در کار خود با موانع بسیاری روبه‌رو هستند اما کارهای زیبایی ارائه کرده‌اند. متاسفانه آنها کمتر توان رفت و آمد برای یادگیری و تاثیرگذاری در دیگر جوامع را دارند و تاثیر پذیری‌هایشان از تئاتر غرب بیشتر از طریق فیلم و کتاب است. در اینجا برای علاقه‌مند به تئاتر امکان آشنا شدن با هنرمندان دیگر کشورها و در نتیجه الهام‌گیری از آن‌ها وجود دارد. این امکانی بود که من و ما در ایران از آن محروم بودیم و یا به سختی به دست می‌آوریم."

تسلیمی می گوید: "البته پیش از انقلاب، ما در گروه بازیگران شهر و تئاتر چهارسو این شانس را در ایران داشتیم که با آربی آوانسیان که از بزرگان تئاتر ایران است چند کار را در چند کشور دیگر اجرا کنیم. آربی نگاهی جست و جوگرانه‌ای به کار بازیگری داشت که به او امکان کشف می‌داد. او راه‌های تازه‌ای برای بیان تئاتری و نقش به من و ما نشان داد."

سوسن تسلیمی، علاوه برکارگردانی تئاتر "مدیرعامل"، نوشته "استیگ لارشون"، نمایش‌ های "کفش‌ هایم را ببوس"، "جهت ‌نمای غشی"، و "مرد لیزری" را به روی صحنه برده است.

وی از سال 1991 تا 1999* در 15 نمایش و فیلم مختلف ایفای نقش کرده که علاوه بر آثاری که پیشتر عنوان شد، فیلم مرز ساخته رضا پارسا از جمله آنهاست.

خانم تسلیمی در سال 2003، جایزه ویژه شخصیت ممتاز فرهنگی را در رشته کارگردانی فیلم و بازیگری، از طرف دولت سوئد دریافت کرد.

a


نویسنده: علی شیرازی(پنج شنبه 86/12/2 :: ساعت 12:53 صبح)

سال‌ها گذشته و حالا خیلی‌ها در ملاقات دوم نیستند
 
ایران تئاتر -  سرویس خبر

"ملاقات بانوی سالخورده" عنوان نمایشی است که این روزها به کارگردانی حمید سمندریان روی صحنه رفته است.
به گزارش دریافتی سایت ایران تئاتر از روابط عمومی مجموعه تئاترشهر، این اثر نمایشی نوشته فریدریش دورنمات سال 51 نیز به کارگردانی سمندریان در تالار مولوی روی صحنه رفت.
سمندریان در یادداشتی برای این نمایش می‌نویسد: برای رسیدن به کلید شناسایی جهان‌بینی دورنمات باید به نظریات او مبنی بر رد تراژدی در تئاتر قرن بیستم رجوع کرد.
در دراماتورژی دورنمات فقر نیرومندتر از ملاک‌های اخلاقی بشر است و بدین ترتیب در "ملاقات بانوی سالخورده" نیروی ثروت کلیه ملاک‌های باارزش را بی‌اعتبار می‌کند و از بی‌گناهان جنایتکار می‌سازد. اما به گردن هیچ کس نمی‌افتد چرا که قربانی و جلاد هر دو در بند و اسیر نیروهای مخرب یکدیگرند، که از میان برداشتن آنها تا به امروز ممکن نشده است زیرا همه رشته‌ها به هم مربوط هستند و یقه مسئول خاصی را نمی‌توان چسبید.
چون ما مطلق هستیم و به تاریخ بسته‌ایم. دورنمات در عدالت مطلق بی‌عدالتی را معرفی می‌کند و در ایمان کفر را انسان‌های او مدام در تلاشند که در این دنیای بی‌در و پیکر و وانفسا تغییری ایجاد کنند.
و شاید بپرسند چرا دوباره ملاقات بانوی سالخورده؟ در سال 1351 هم‌زمان با افتتاح تالار مولوی دست به تمرین و سپس اجرای "ملاقات بانوی سالخورده" زدم. تالار مولوی تازه افتتاح شده بود و امکاناتش در حد صفر بود. مثلاً پروژکتور نداشتیم. دیوارها آگوستیک نبودند و رنگ نامناسب داشتند. اتاق فرمانی جهت پخش صدا و موزیک و نور وجود نداشت و بدتر از همه سقف نامناسب سالن برای اجرا امکان حرکت‌بندی و میزانسن درست را از من دریغ می‌کرد. علاوه بر این نداشتن بودجه مناسب وچهارده اجرای ناقص و محدود هیچ گاه من و بازیگران را راضی نکرد و در همان زمان فکر اجرای دوباره این نمایش را در ذهنم پروراندم. حالا پس از سال‌ها این نمایش با امکانات بهتری به اجرا درمی‌آید به خصوص که عقیده من در مورد کم و کاست اولیه تحلیل نمایشنامه نیز به ژرفای بیشتری رسیده است.
از گروه اجرای اول فقط خسرو خورشیدی طراح صحنه و لباس و علی رامز از میان بازیگران دوباره یاری‌ام می‌کنند.
سال‌ها گذشته و غلامرضا طباطبایی، ماهرو بدیعی، هاشم اردکان و جمیله شیخی در ملاقات دوم با من نیستند و نیز یاد می‌کنم از فروغ فرخزاد که در تنظیم اشعار متن و همچنین پایان نمایشنامه مرا بسیار یاری کرد.
من اجرای این اثر را به بازیگر توانای از دست رفته‌مان جمیله شیخی که نقش بانوی سالخورده را ایفا کرد تقدیم می‌کنم.
لازم به ذکر است نمایش "ملاقات بانوی سالخورده" تا 25 اسفندماه ساعت 19 در تالار اصلی مجموعه تئاترشهر روی صحنه می‌رود.
گوهر خیراندیش، پیام دهکردی، علی رامز، فرخ نعمتی، احمد ساعتچیان، میرطاهر مظلومی، هوشنگ قوانلو، مهدی بجستانی، ژاله شعاری، الیکا عبدالرزاقی و علیرضا ناصحی به عنوان بازیگر حضور دارند.



نویسنده: علی شیرازی(پنج شنبه 86/12/2 :: ساعت 12:32 صبح)

 
 
ایران تئاتر -  سرویس گزارش

با پایان بیست و ششمین جشنواره تئاتر فجر و رسیدن روزهای پایانی سال در آخرین ماه سال سالن‌های تئاتر شهر تهران شاهد اجرای بیش از 10 اثر نمایشی خواهند بود و البته این آمار طی آخرین روزهای بهمن همچنان رو به افزایش است.
مجموعه تئاترشهر و شش نمایش
مجموعه تئاترشهر پس از جشنواره تئاتر فجر کار خود را با اجرای شش نمایش ادامه می‌دهد.
به گزارش سایت ایران تئاتر، در تالار اصلی این مجموعه نمایش "ملاقات بانوی سالخورده" به کارگردانی حمید سمندریان اجرای عمومی خود را ادامه خواهد داد و تالار چهارسو نیز با دو نمایش از امیر دژاکام ماه پایانی سال را سپری می‌کند.
"سه‌گانه میتراس" در ساعت 45/17 و "امپراتور و آنجلو" در ساعت 19 دو نمایش به کارگردانی دژاکام هستند که در این تالار اجرا خواهند شد.
اما در تالار قشقایی، نمایش "تهرن" نوشته و کارگردانی محمود استادمحمد اجرای عمومی خود را در ساعت 30/19 آغاز خواهد کرد.
"کریستال تاور" عنوان نمایشی از نصرالله قادری است که از یک‌شنبه 28 بهمن ساعت 30/17 در تالار سایه اجرای خود را آغاز می‌کند.
کارگاه نمایش نیز تا پایان سال میزبان نمایش "خنجره‌ها" به کارگردانی امیر آتشانی خواهد بود. اجرای این نمایش ساعت 30/18 انجام می‌شود.
تالار هنر
از یک‌شنبه 28 بهمن نمایش "مهمان ناخوانده" به کارگردانی امیر مشهدی‌عباس در تالار هنر روی صحنه خواهد رفت. این نمایش هم‌اکنون با عنوان "غذای نذری" در بخش کودک و نوجوان جشنواره فجر در فرهنگسراهای تهران در حال اجراست.
خانه نمایش
خانه نمایش اداره تئاتر از یک‌شنبه 28 بهمن میزبان نمایش "آدم خوابش می‌گیره" نوشته علی نصیریان و کارگردانی خسرو شجاع‌زاده خواهد بود.
اجرای این نمایش ساعت 18 انجام می‌شود.
مرکز تولید تئاتر کانون پرورش فکری
مرکز تولید تئاتر کانون پرورش فکری نیز از شنبه بازبینی سه نمایش را در دستور کار خود دارد. نمایش "آن مرد آمد" که به دلیل تشابه اسمی با نمایش دیگری در حال تغییر عنوان است با کارگردانی رضا آحادی و بازی آیدا براتی و مریم وطن‌پور روز شنبه بازبینی خود را پشت سر می‌گذارد.
دو نمایش دیگر "فرات تشنه" به کارگردانی افشین ناظریان و "پونه یکی‌یه‌دونه" به کارگردانی مریم برزوئیان است که به ترتیب مورد بازبینی قرار خواهند گرفت.
محراب و سنگلج منتظر پایان جشنواره فجر
تالارهای محراب و سنگلج که قرار است مختص نمایش‌های آیینی-مذهبی و سنتی باشند برای اعلام برنامه‌های اجرایی خود منتظر پایان جشنواره تئاتر فجر هستند.
مدیر این دو تالار توضیح دادند که از شنبه 27 بهمن برنامه‌های جدید تالار را اعلام می‌کنند.
فرهنگسرای بهمن
پیش‌بینی می‌شود فرهنگسرای بهمن روزهای پرازدحامی را تا پایان سال پشت سر بگذارد،چراکه بهروز غریب‌پور نویسنده و کارگردان تئاتر این روزها مشغول اجرای نمایش "کلبه عمو تم" در این فرهنگسراست.
این نمایش هر روز ساعت 18:30 به مدت 150 دقیقه در تالار شهید آوینی فرهنگسرای بهمن روی صحنه است.



نویسنده: علی شیرازی(پنج شنبه 86/12/2 :: ساعت 12:23 صبح)

 
برگرفته از "فرهنگ تئاتر " بتالیف س . برند زوخر ، مونیخ 1996

(چاپ شده در کتاب نمایش شماره 5 ، کلن، 1999)
نیلوفر بیضایی
واژه ی " تئاتر ابزورد " نخستین بار در دهه ی شصت توسط مارتین اِسلین و بقصد نشانه یابی نقاط اشتراک آن دسته از آثار نمایشی بکار رفت که در نظر اول ، فرم های نمایشی بسیار متفاوت از یکدیگر داشتند ، ولی همگی جزو تولیدات نمایشی آوانگارد دوران بعد از جنگ جهانی دوم بودند . آثار نمایشنامه نویسانی چون ساموئل بِکِت ، آرتور آدامُف ، اوژن یونسکو و ژان ژنه در فرانسه ، متون نمایشی هارولد پینتر در انگلستان ، ادوارد آلبی در آمریکا ، وهمچنین نمایشهای کوتاه تک پرده ای از ولفگانگ هیلدس هایمر و گونتر گراس ، به این گروه تعلق دارند .
از نقطه نظرفلسفی - ایدئولوژیک این نوع از تئاتر ، از مکتب اگزیستانسیالیسم فرانسه تاثیر گرفته است . ژان پل سارتر در سال 1943 در مقاله ای تحت عنوان " بودن و هیچ " به مقوله ی عدم ثبات و سستی حیات انسانی پرداخت . همچنین آلبر کامو در سال 1942 مقوله ی " پوچی " را در صدر تحقیقات خود قرار داد . او در این نوشته ها ، به بیگانگی پایه ای و ناهمخوانی "جهان" و "انسان" پرداخت . با توجه به موقعیت اجتماعی آن دوره ، که تحت تاثیر مستقیم جنگ ، تخریب و اشغال نظامی قرار داشت ، سارتر و کامو بر اهمیت وجودی یک " ادبیات معترض " تاکید می ورزیدند .
آنها در نمایشنامه های خود ، بر امکان تعیین کننده بودن نقش انسان (حتی در اوج نچامیدی و پوچی جهان) ، که از یکسو درگیر این پوچی است ولی از سوی دیگر با حق آزادی بالقوه مطلق پای به جهان گذاشته و همچنین بر امکان حق تعیین سرنوشت و قبول مسئولیت در قبال انسانهای دیگر ، انگشت گذاشتند . سارتر با آثار سیاسی خود و کامو با پرداختن به موضوع همبستگی انسانی . بدین گونه این نوع نگاه به زندگی و نتیجه گیری ناشی از آن ، می تواند بنوعی نشان دهنده ی نقاط اشتراک و همچنین تفاوتهای میان مکتب "اگزیستانسیالیسم " و " تئاتر پوچی " باشد : هنگامیکه اوژن یونسکو (همچنان که کامو) پوچی زندگی امروزی را ، نوعی خود رها سازی انسان از ریشه های مذهبی ، متافیزیکی و ماوراءطبیعی زندگی اش ارزیابی می کند ، در عین حال بنوعی از منش "اگزیستانسیالیستی " اجتناب می ورزد . نکته قابل تامل از نظر یونسکو در وهله ی اول ، ترسیم مفهوم "پوچی" است که خطر آن برای افراد جامعه ی بشری می تواند بصورت بی معنا شدن "زندگی" و بزیر علامت سوال رفتن علت وجودی خود ، بروز کند و از این طریق ، امکان ایجاد یک رابطه ی سالم با دنیای اطراف را از میان ببرد . در حقیقت این " احساس هراس متافیزیکی ، که نتیجه ی ذهنیت پوچی وجودی انسان " است و بیشتر در آثار یونسکو دیده می شود ، از نظر مارتین انسلین ، اساس فکری و مشغله ی اصلی " تئاتر پوچی" را تشکیل می دهد .
وی نقاط تماس این نگرش را در زبان اجرایی آثار نمایشی و همچنین در مراحل بدوی شکل گیری این آثار از یک ریشه ی مشترک نیز جستجو می کند . تلاش انسلین برای دنبال کردن ریشه ها تا مراحل آغازین شکل گیری هنر نمایش ، بعقیده ی بسیاری ، نوعی زیاده روی تلقی شده است .در حالیکه گروه بندی دیگری که منتقدی بنام داوس آن را نمایندگی می کند و تئاتر پوچی را در تاریخ تئاتر آوانگارد فرانسه جای می دهد ، قابل قبول تر بنظر می رسد .
ازاولین اجرای نمایشنامه ای از " آلفرد ژاری" (1896) ، تا مقاله ی "ژیلوم آپولینار" تحت عنوان " درام سوررئالیستی " ، تا تئاتر تجربی "ریمون رادیژه" که در زمان خود خشم بسیاری بر انگیخت ، از آثار "راجر ویتراک " گرفته تا نمایشهای "ژرژ ریبمون - دساژ " و متون نمایشی "ژان کوکتو " ، و سر انجام از طریق تئاتر "داداییستی " و "سوررآل " ، مجموعه ای از سبکهای مختلف ، در ایجاد یک مجموعه ی "ضدتئاتر" به یک نقطه ی مشترک رسیدند . این مجموعه ، پیش از هر چیز در برابر سنت " تئاتر خوش ساخت و بیانی " مرسوم در آن دوره که حتی آثار سارتر و کامو نیز از آن متاثر بودند ، قد علم کرد . این تجارب ، پایان دوران تسلط تئاتر کلاسیک را رقم زدند و بر شکل
گیری " ضد تئاتر " یونسکو و همچنین دیگر نمایشنامه نویسان "تئاتر پوچی "تاثیر گذاشتند . عدم ارتباط میان گفتار و کردار ، فروپاشی تناقضات ، غلو و بکار گیری پوچی سطح گرا ، مخالفت با اهداف تربیتی - اخلاقی رایج در تئاتر آن زمان ، از طریق استفاده از بازی بی هدف ، حذف هر نوع منطق رفتاری از طریق بکارگیری زنده ی آکسیونهای مکانیکی و تکراری فیزیکی .
تمام اینها به همان قصد پر رنگ کردن بی معنا بودن زندگی . بخشی از مشخصات تئاتر پوچی عبارتنذ از : استفاده از رفتارها و اکسیونهای غیر عقلانی ، امتناع از شخصیت پردازیهای روانشناسانه ی رایج در تئاتر کلاسیک از طریق جایگزین کردن آنها توسط عروسکها و دلقکهای گروتسک - کمدی ، استفاده از جملات بی ارتباط و بی معنی ، به جای دیالوگهای پر آب و تاب پرروح ، باز گرداندن شکلهای اجرایی خطی و هدفمند به شکلهای اجرایی دایره ای ، از جمله تکرار پیوسته ی بخشهایی از جملات و حرکات ، تکرار آغاز نمایش در پایان یا بالعکس و غیره . همانطور که واژه ی " ابزورد " در آغاز دهه ی شصت ، یک تعریف نامشخص داشت ، در پیشرفت تاریخی خود تاکنون نیز یک چارچوب تعریفی مشخص نپذیرفته است . برای رسیدن به یک تعریف حدودی ، می توان به آثار اولیه ی یونسکو ( تا سال 1958) اشاره کرد ، هر چند که او بعدها به شکلهای کلاسیک و بیانی اجرایی بازگشت .
از سوی دیگر رشد مستقلی که در آثار هریک از این نویسندگان در موضوع و فرم کار انجام گرفت ، کنجکاوی هایی را درمورد آثار اولیه ی آنها بر انگیخت و از این طریق مشخص شد که دلایل فردی ( همانطور که برای مثال در نامه های ژنه به راجر بلین مشاهده می شود ) ، نقش اساسی تری از اشتراک این نویسندگان به لحاظ فرم کار و برنامه ریزی مشترک ، بازی می کند . بدلیل این اختلافات ، صلاح در این است که آثار آنها در واژ ه نگاری عمومی تاریخ تئاتر گنجانده نشود ، بلکه هر یک بطور جاگانه بررسی شود .
منابع :
ار . داوس : تئاتر ابزورد در فرانسه ، اشتوتگارت ؛
ام. دامیان : بررسی تاریخی تئاتر ابزورد ، فرانکفورت 1977
ام. اسلین : تئاتر ابزورد . از بکت تا پرینتر ، چاپ یازدهم . راین بک 1987.




نویسنده: علی شیرازی(چهارشنبه 86/12/1 :: ساعت 3:26 صبح)

 

" جان بلانکارد " از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .

از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود . از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود، اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد، که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد . دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد : " دوشیزه هالیس می نل " . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند .

" جان " برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند . هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .

" جان " درخواست عکس کرد ولی با مخالفت " میس هالیس " روبه رو شد . به نظر هالیس اگر " جان " قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد . ولی سرانجام روز بازگشت " جان " فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .

بنابراین راس ساعت 7 بعدالظهر " جان " به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنوید :

" زن جوانی داشت به سمت من می آمد، بلند قامت و خوش اندام، موهای طلایی اش در حلقه های زیبا کنار گوش های ظریفش جمع شده بود، چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود، و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد . من بی اراده به سمت او قدم برداشتم، کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد . اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد، اما به آهستگی گفت " ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ " بی اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم . تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند .

دختر سبز پوش از من دور می شد، من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام . از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود، به ماندن دعوتم می کرد .

او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید . دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد، از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود، اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود، دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم .

به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این .وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم .

من " جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید . از ملاقات شما بسیار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید ؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت : فرزندم من اصلا متوجه نمی شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست . او گفت که این فقط یک امتحان است !

تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست ! طبیعت حقیقی یک قلب تنها زمانی مشخص می شود که به چیزی به ظاهر بدون جذابیت پاسخ بدهد .

 به من بگو او را چگونه دوست داری و من به تو خواهم گفت که چه کسی هستی

ادی




نویسنده: علی شیرازی(چهارشنبه 86/12/1 :: ساعت 3:18 صبح)

 
 
فاجعه قاچاق «سنتوری» آخرین ساخته داریوش مهرجویی همچنان نقل محافل است و واکنش تند سینماگران را در پی دارد. روز گذشته ایده‌ای در گروه «ادب و هنر» اعتماد ملی شکل گرفت مبنی بر اینکه هرکس طی روزهای اخیر سی‌دی یا DVD «سنتوری» را به شکل غیرقانونی خریداری کرده، مبلغی به حساب تهیه‌کننده این فیلم واریز کند.


یادمان هست که کارگردان این فیلم و موکلش اعلام کرده بودند خریدن این سی‌دی شرعا حرام است. همچنین طی ماه‌های گذشته بسیاری از سینماگران، فعالان و مسئولان فرهنگی این کار را تقبیح کرده و آن را به‌مثابه نوعی «سرقت» دانسته بودند. از این رو خریداران سی‌دی «سنتوری» که به واسطه همین سی‌دی این فیلم را دیده‌اند برای آنکه در «سرقت» و «قاچاق» سهیم نباشند می‌توانند بهای بلیت آن را به شماره حساب مشترک تهیه‌کننده و کارگردان فیلم واریز کنند.


این ایده ابتدا با داریوش مهرجویی (کارگردان «سنتوری») و در ادامه با فرامرز فرازمند (تهیه‌کننده آن) در میان گذاشته شد. مهرجویی و فرازمند، هم از این ایده استقبال کردند و هم نگران بودند. استقبال آنها از این جهت بود که معتقد بودند این حرکت باعث وحدت سینماگران می‌شود، اما نگرانی‌شان از آن بابت بود که می‌گفتند مبادا طرح این ایده به معنای «محتاج بودن» آنها تلقی شود. نهایتا هر دو ضمن موافقت با این ایده، اعلام کردند که عواید احتمالی آن صرف امور خیریه خواهد شد.
 

مهرجویی در این باره به «اعتماد ملی» گفت: «من شخصا با این ایده موافقم. ژست قشنگی است و یک نوع وحدت و همدلی را می‌رساند. ما می‌توانیم شماره حسابمان را اعلام کنیم، ولی امیدوارم مردم عزیز در جریان باشند که ما محتاج نیستیم و هرچه به حسابمان واریز شود، صرف امور خیریه می‌شود.»


فرازمند هم که قاچاق سی‌دی «سنتوری» را «ضربه به سینمای ایران» می‌دانست، گفت: «اینجا مسئله‌ پول در میان نیست. ما باید به ضربه روحی فکر کنیم که به مهرجویی و بقیه عوامل فیلم وارد شده است. بحث من این است که می‌گویم اگر قرار بود سنتوری اکران نشود، چرا پروانه ساخت دادید؟!»


او همچنین درباره این ایده اضافه کرد: «من قبلا هم گفته بودم که اگر «سنتوری» فروش داشت 50 درصد آن را صرف امور خیریه می‌کنم. حتی می‌توان صرف کمک به زحمتکشان و فعالان عرصه سینما کرد که نیازمند یاری هستند. به هر حال شخصا با این ایده موافقم و اعلام می‌کنم که عواید احتمالی این طرح را صرف امور خیریه می‌کنیم.»


فرازمند در ادامه حساب مشترک خود و مهرجویی را اعلام کرد. این حساب مشترک به نام «داریوش مهرجویی و فرامرز فرازمند» و از این قرار است: 0116407795 (بانک تجارت شعبه چهارراه پارک کد 032).


همان‌طور که کارگردان «سنتوری» گفته، این طرح می‌تواند قبل از هر چیز به همدلی و وفاق در سینما خصوصا سینمای فرهنگی و مستقل بینجامد؛ شاید مبلغ 1000 یا 1500 تومان بهای یک بلیت که از سوی خریداران این سی‌دی یا بینندگان آن به حساب تهیه‌کننده و کارگردان آن واریز می‌شود، مبلغ چندانی نباشد و همگان، حتی آنهایی که این سی‌دی را نخریده‌اند، مایل به همراهی با این طرح باشند، اما باید بدانیم که عواید این حرکت بیش از هر چیز به ثبات سینمای مستقل کمک کرده و ضربه‌ای که به این سینما خورده را جبران می‌کند.


تاکید می‌شود همان‌طور که کارگردان و تهیه‌کننده «سنتوری» متذکر شده‌اند این حرکت برای کمک مالی به آنها نیست؛ بلکه هدف از آن، یادآوری پدیده زشت «قاچاق» است.
سنتوری


نویسنده: علی شیرازی(چهارشنبه 86/12/1 :: ساعت 3:5 صبح)

<      1   2   3   4      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ